معنی مامور سرشماری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سرشماری

سرشماری. [س َ ش ُ] (حامص مرکب) شمارش سکنه ٔ یک شهر. (ناظم الاطباء). آمار گرفتن. آمارگیری از مردم شهر یا ده. || (اِ مرکب) مالیات سرانه.

فرهنگ معین

سرشماری

(سَ. شُ) (حامص.) شمارش افراد یک شهر یا کشور.

فرهنگ عمید

سرشماری

شمردن و تعیین کردن عدۀ نفوس یک شهر یا یک کشور،

فرهنگ فارسی هوشیار

سرشماری

شمارش و تعیین کردن عده نفوس یک کشور


مامور

امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده ‎ گومارتک گمارده گماشته، اپرهان پروانک به فرمان فرمان یافته (اسم) فرمان داده امر کرده شده: گفت موسی:این مرا دستور نیست بنده ام امهال تو مامور نیست. (مثنوی. نیک. 62: 3)، کسی که او را بکاری گماشته باشند گماشته: زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مامور امر سلطان ایران ستان و توران. (پیغوملک. لباب. نف. ‎ 54) جمع: مامورین. یا مامور احصائیه. آمارگر. یا مامور اطفائیه. آتش نشان. یا مامور آگاهی. کارآگاه. یا مامور اجرا. کسی که از طرف اداره اجراء دادگستری موظف است که احکام و قرارهای دادگاه را بمرحله عمل درآورد. یا مامور تامینات.


مامور کردن

گماشتن، منصوب کردن گماردن (مصدر) مامور ساختن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرشماری

آماربرداری، آمارگیری، احصائیه


مامور

عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده،
(متضاد) آمر

فارسی به عربی

سرشماری

احصاء السکان، ضریبه الاعناق، إحصاءٌ، أحصاءاتٌ


مامور

ضابط، مبعوث، وکیل

کلمات بیگانه به فارسی

مامور

کارگزار

فارسی به ایتالیایی

مامور

controllore

معادل ابجد

مامور سرشماری

1098

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری